ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

عشق و نفسم ماهان

دو نیم سالگیییییی...

1393/8/29 3:21
نویسنده : مامان سیما
558 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ما اومدیم بعد چند مااااه و البته نیم سالخسته..گل پسر مامان وقت آزاد کمی میذاره برا مامان که بیاد و از کاراش بنویسه ...بالاخره اومدم یکم بنویسم از کارا و شیطنتا و از اتفاقای خوب وبد و تلخ و شیرینی که تو این چندماه گذشت و مامان حتی چند هقته نتونست بیاد نت چه برسه وبلاگ آپدیت کنهچشمک...البته بگم الان ساعت چنده  که من حوصله و وقت وبلاگ نویسی پیدا کردم...3 نصف شب که بابا وحید شیفته شبه و اقا ماهان باگریه از خاب بیدار شد یربع قبل که آب میخام و جیش دااااارم و اینننکه بریم پذیرایی بخابییییم که دلیلش و نفهمیدممخندونکدرسخوان

ازروزای بعد تولدت از تولدت بگگم نفسم که واااقعا روزای خوبی بود و من کاملا بزرگ شدنت و حس میکردم چون دیگه نه پوشکی بود نه شیر دادنی و همه خاسته هات وکلمه به کلمه میرسوندی بمن...از روزای  یکم بعد تولدت  که با پسرعمه  ابوالفضل و دختر عمه فاطی غمگین رفتیم برنامه کودک که زنده پخش میشد چقد روز خوبی بود و من میترسیدم که تو اونروز نتونی تنها بمونی جلو دوربین و چقد مردونه رفتی و موندی و بازیگوشی کردی و همه هم ضبظ کردن و دارن...روزایی که خوب بودن و هیچ اتفاق بدی نیفتاده بود اتفااقی که بعد یماه ازون روزای خوب افتاد و یه کابوس وحشتناک عین خاب اومد جلو چشامون و هیچ وقت  خاطره تلخش از یادمون نمیده اتفاقی که الانم یادم میفته از چشام اشک میاد  دلم میلرزه چون همه چی میاد جلو چشام...تصادف وحشتناک فردای عید فطر که باعمو اینا شاد و سرحال میرفتیم مسافرت که ده دقیقه نشده همه جی بهم ریخت و ما عمو اکبر و پسرعمه و دختر عمه رو از دست دادیمم دوقلوهای 5 ساله ای که زندگی عمه رو بعد 7 سال متحول کرده بودن با یه ترمز و اتفاق عوض کرد  و شدن عین روز اول و ......غمگینخدارحمتشون کنه و به عمه و پسر عمو سپهر و صدرا که خیلی بیقراری میکنه صبر بده که داده وگرنه من فکر نمیکردم اینقد تحمل و صبر داشته باشن..خیلی سخته خدا ...گل پسرماامن نمیدونم چقد اونروزا رو یادش میمونه  البته همش میگه فاطی و ابو رفتن چرا نمیان مام میگیم رفتن بهشت و همش میگی رفتن بهشت میوه بخورن ....

خوب حالا بگذریم

بزرگ شدنتو خیلی خیلی دارم حس میکنم خصوصا وقتی فیلم و عکسهای پارسالتو میبینم

دلم میخواد زمان متوقف بشه حس میکنم دلم برای این روزها تنگ میشه

همونطور که دلم برای نوزادیت تنگ شده دلم برای یه سالگیت تنگ شده

دلم برای شیر خوردنت تنگ شده برای پوشک کردن برای گریه های شب برای بیدار شدنهای نیمه شب برای غذای مخصوص درست کردن و ..........

میدونم سالهای بعد هم دلم این روزها رو میخواد ماهان 29 ماهه

ماهانی که وقتی بابا وحید میاد خونه از شدت ذوقش نمدونه چه کنه و همش میگه کجا بودی چرا رفتی

ماهانی که هر وقت  منم میرم جایی البته یواشکی بیام زود میپرسه  کجا بودی نرو دیگه من قاقا نمیخااام  و پشت تل میگه بیا خونه ما  ماهانی که تا صبح ها ازخواب بیدار میشه میگه بابا نیست میگم نه میگه  بیماستان میگم اره  و وقتی ظهرا صدا ماشین بابا میاد از پارکیکنگ  قشنننگ میشناسه و میپره جلو در میگه بلهههههههه

یه وقت یه کارایی میکنی که هم لذت میبریم و هم گاهی اذیت میشیم..

ازشیطنتای خطرناکت که یکیش همین 3 روز پیش که بعد از ظهر رفته بودی تو کشو کمد لباست و کمد اومده بود روت  وای که چه صدای وحشتناکی اومد از اتاقت که بدنم لرزید و اومدم از زیر کمد دراوردمت و خدا روشکر در باز بوده و توش بودی و هیچیت نشد و فقط ترسیدیم و گریه کردیم همه...

از بلبل زبونننیت بگم که هزارماشالاا بقول دایی سعید اونقد سوال میپرسی و حرف میزنی  ادم خسته میشه ولی باز لذت میبره و گوش میکنه...

عشق مامان چنتا شعر و قشنگ میخونه..آل اله دوم دله....به به کودکان وکامل ...و چنتای دیگه ترکی که پس و پیش میگی.. بسم ا... . صلواتم کامل میگی و عاشق اذان هستی و هرجا صداش و بشنوی میکگیی مامان اذان میگه ها...

عاشق ماشین بازی و توپ بازی هستی و یجوری میگی  گگگگلتوی  دروازههه انگار یه فوتبالیست درجه یکی...چشمک

عاشق کارتون و شبکه پویا  که همش میگی باب سفنجیی یا انگری بیییرس....

عاشق علیساجشن همسایه  واحد روبرویی که از روزای اول دنیا اومدنت باهم بزرگ شدین هم هستی  3 سال ازت بزرگتره هاو هرچقدم اذیتت کنه و نذاره بری اتاقش باز دوسش داری و ماشینات و دو دستی میدی بهش و بخار رفتن به خونش یا اینکه اون نره خونشون گریه میکینی و هر چی بخورب میکی به علیسام بدیم. بخریم و...

به کامیون  و بولدوووزر و اتوبوس و قطار  توجه خاصی داری به کتابخوندن و نقاشی کردن هم علاقه مند شدی که من اینو خیلی دوست دارم وقتی میبینم  مداد و چجوری دستت میگیری و میگی مامان ببین ماشین کشیدم و ماهی کشیدم...میخام اونلحظه قورتت بدم یعنییی هااا

دیگه خابم گرفته  برم بخابم قبلش چنتا عکس از روزای اول سه سالگی پسری میذارم بعد میر..دیگه نمیدونم کی بیام و بنویسم سعی میکنم زود زود بیام...

 

بقیه عکسا تو ادامه مطلب....

 

 

چه قدر این عکسها ارامم میکند....

لحظات شاد خدا را ستایش کنیم.لحظات سختی خدا رو جستجو کنیم

لحظات ارامش خدا را جستجو کنیم.لحظات درد اور به خدا اعتماد کنیم

 و در تمام لحظات خدا رو شکر کنیم . خدایااا شکرتتتتتت

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

khale Razi
7 بهمن 93 21:45
eshgeee khaleee fadat beshaaaaammmm