یک ونیم سالگی گل پسرم(17و 18ماهگی)
قربون پسرگلم برم که وقت آزادی نمیذاره برا مامانش تا بیاد زود زود وبلاگش و آپدیت کنه
دیگه فوقش ٢ساعت روزا میخابی که اونقد خسته میشم که خودمم بعد تو خابم میگیره فدای زبون
شیرینت شم که اینروزا همش میخای حرف بزنی و خاستت و یجوری به بقیه برسونی حتی شده یا یه
کلمه و بقش هم ایی اییییی میکنی....
عاشق میو میو هستی و حتی تو تلوزیون هم ببینی خودت و هلاک میکیی چه
برسه بیرون که دیگه نگو و یابد ببریمت دنبال پیشیی...ماشن سواری و کلا انی و دوستداری..
توپ بازی هم که جای خود داره و به هرچی شبیه توپ میگی بتی...فدای شیرین زبونیت بشم نفسممم
از روز واکسنت بگم که خیلیی بد بود و خیلی اذیت شدی همه میگفتن سخته ولی میگفتم برا ماهان من
همیشه راحت بوده اینم روش..ولی از غروب همون روز که واکسنت و زدیم یکی دست چپ یکی هم پای
راست...اتاغروب راحت بودی بعدش دردش شرو شد همراه با تب...نصف شبم چنبار پاشدی و راحت
نمیخابیدی پاتم نمیتونستی راحت خم کنی و بری رو مبل ...فدات بشه مامان که از روز بعد تبت قطع شد
ولی پات یکم اذیت داشت.خدارو شکر که اینم تموم شد و راحت شدی ایشاااالا واکسن بعدی ٦سالگی
که دیگه مردی شده نفسم و میخاد بره مدرسه.......
چنتا عکس از نفس مامان توی این روزا.....
چنتا از شیطنتای یواشکی و خطرناک...
ببینم مامنای نمیاددد...
حابا بریم بالاااا....
یاعلییی....
اینجا هم که مامانی با تلفن حرف میزنه کاری بامن نداره...منم مشغول خونه تکونی ام...
اینجا هم دارم زنگ میزنم به آجیهههه..البته ازینجا راحت بالا هم میرممم...
اینجا هم نفس من مثل آدم بزرگا خودش غذا میخوره.....وای که چقد دوستداشتنی میشی
بعدغذا خوردن همش میگیم بگوخداروشکر میگی اللله اببر یعنی الله اکبر ..فدای زبونت بشممم
وای عاشق اونلحظه هام که اگه جای نشستنی دیدی عقب عقب میری تا زود بری بشینی
شیرین زبون من عاشق..منمنی(بستنی)ماشییی.......توپ و بادکنک و هرچی شبیهه ایناست..بوس بوسسسسسسس