ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عشق و نفسم ماهان

14ماهگی گل پسرم

1392/4/10 23:42
نویسنده : مامان سیما
414 بازدید
اشتراک گذاری

مامان فدای قند عسلش بشه که شب و روز وبرامون شیرین کرده...اینروزا نی نی جیگر من میخاد از دیوار راست هم بره بالاا هزارماشالااا...خونه رو هم که نگو همه جاشو بلد شده و کشویی نمونده که سرک نکشه و عاشق کشو و کابیتای اشپزخونه شده...از بین مبلا هم که خودشو میکشه و تعویض مکان میده البته از رو دسته مبلا...دیگه پایین اومدن و هم بلد شده نفسم و خیال مامان ازین بابت راحته که نمیفته.....زبان

دیگه همه فهمیدن جیگر مامان عاشق چهاردست و پا رفتنه و دل به دریا نمیزنه که بیشتر از ٤...٥ قدم را بره...همش میترسه و میشینه...فدای قلمبه راه رفتنت بشم عزیز دلم..ماچقلب

فدای زبون شیرینت بشم که مامان بابا رو دیگه کامل میگی و مه مه هم که نگو تازگیا عاشقش شدی و بیشتر از قبل میخوری... اسم خاله راضی و بلد شدی و هرجور تلفظ کنی بالاخره  زی  رو توش میاری و همش تو خونه بلند بلند میگی بیشتر وقتی سوار ماشینتی....ایزززاا...رزاااا...زااااامژه

این ماه البته یه سفر شمال هم داشتیم که چنتا عکس ازت میذارم ...درضمن ایندفه نمیدونم چرا از دیدن آب و صدای موج دریا ترسیدی چون قبلن کوچولو بودی نمیفهمیدی الان برعکس حموم رفتن که عاشقشی اصلا دریا رو دوست نداشتی و حاظر نبودی قدم بذاری تو آب...سوال

دون دون مامان وقتی شمال بودیم  چون پوستت هم حساس بود بدجور پشه ها افتاده بودن روت و  یه دون دون واقعی ازت درست کرده بودن...یکم اذیت هم شدی نفسم...ببخشید دیگه نمیذارم تکرار بشه...تجربه شد برا مامان...خجالتچشمک

ماشالا دیگه اینقد پرتحرک و بازیگوش شدی که به زور وقت میکنم بیام پای سیستم یا حتی برم کلوبای نی نی سایتی...الانم زود خابیدی و اومدم وبلاگت . بنویسم..باز میام از کارا و شیطنتات مینویسم....دوستتت دارم هوارتااااا.....قلب

چنتا از عکسای ماهان نفس تو ١٤ ماهگیش...

عکسا تو ادامه مطلب...

جریان ساحل دیدن و ترس اقا ماهان:

ابتدا سوار فرغون به همراه مامان و بابام از سوییت  راهی ساحل شدیم...هنوز موج و از نزدیک ندیده و شاد و سرحال ...

بعده یکم شن بازی و صدف بازی و شیطنت... 

یکم بعد که بغل مامان رفتیم نزدیکتر صدای هویی شنیدم و ترسیدم..البته قبلن ٢ بار هم دریا رو  دیده بودم ولی زیاد متوجه نمیشدم اخه ٥ ماهه بودم اونموقع....

اینجا هم مراسم بهم ریزیه میز نهار قبل نهارخوران میباشد که تا دلتون بخاد میزو بهم ریختم...

اینجا هم رفتم یکم تنیس یاد بقیه بدم اخه هیچکی بلد نبود و اعصاب خورد کن بودن...

....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ایلیا
24 آذر 92 23:23
سلام ماهانی عزیزم وبلاگت خیلی قشنگه به امید خدا همیشه زیر سایه پدر و مادرت باشی . از طرف خودم و ایلیا