ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

عشق و نفسم ماهان

بازم دندون درد..

یکساعتی میشه متوجه شدم دندون نهم نفسم زده بیرون....(از پایین سمت چپ سومی) فدای نق زدنات بشم که فکر میکردم خابت میاد و بی حوصله ای....نگو گل پسرم داره درد دندون تحمل میکنه... .الانم نهارت و خوردی و لالا کردی  از بس خسته بودی...بوس بوس اینم بگم  عاشق هندونست  نفس من..اینم یه عکس از خوردن هندونه تو خونه مامان جون.... کدوم و بخورممممممم.... اهااااااان  فهمیدم....حملهههههههه         ...
1 مرداد 1392

15 ماهگی...وراه افتادن قند عسل

بالاخرهههه نفس مامان تونست بیشتر از دو سه قدم راه بره و خودش بتونه بایسته و بشینه....هوراااااا...               نمیدونم چرا میترسیدی و همش زود خسته میشدی همه میگفتن ساید یجوری افتادی زمین که ترسیدی و نمیخای زیاد راه بری منم زورت نمیکردم تا اینکه (١٢) شب قبل رسیدم مامان جون اینا به خونه که فرداش قرار بود باهم بریم خونشون شما البته با تشویقای مامان و ذوق اینکه زود برسی به ماشین زردت تونستی ٧ قدم خودت بیای طرف من که خیلی لحظه های خوبی بود البته منم داشتم فیلم میگرفتم ..اینقد خوشحال شدم که نگو..فدای قدمای کوچولوت بشم نفس..ایشالا قدمای بزرگ زندگیت و با سلامتی و خوشبختی برداری و ه...
1 مرداد 1392

بدون شرح...

اینم چنتا عکس از آقا ماهان پارسال و امسال  تو ماه فروردین ١٣٩١ و ١٣٩٢...هزار ماشاا...   عکسا تو ادامه مطلب... خدایا هزاران مرتبه شکر.... ...
11 تير 1392

14ماهگی گل پسرم

مامان فدای قند عسلش بشه که شب و روز وبرامون شیرین کرده...اینروزا نی نی جیگر من میخاد از دیوار راست هم بره بالاا هزارماشالااا...خونه رو هم که نگو همه جاشو بلد شده و کشویی نمونده که سرک نکشه و عاشق کشو و کابیتای اشپزخونه شده...از بین مبلا هم که خودشو میکشه و تعویض مکان میده البته از رو دسته مبلا...دیگه پایین اومدن و هم بلد شده نفسم و خیال مامان ازین بابت راحته که نمیفته..... دیگه همه فهمیدن جیگر مامان عاشق چهاردست و پا رفتنه و دل به دریا نمیزنه که بیشتر از ٤...٥ قدم را بره...همش میترسه و میشینه...فدای قلمبه راه رفتنت بشم عزیز دلم.. فدای زبون شیرینت بشم که مامان بابا رو دیگه کامل میگی و مه مه هم که نگو تازگیا عاشقش شدی و بیشتر ...
10 تير 1392

شروع.....

                                           سلام نفسه مامان...امروز دقیقا ٨٧ روزه شدی و مامانی از وقتی حامله بود همش میخاست برات وبلاگ بسازه و خاطرات هر لحظه باتوبودن و عشقه اینکه تو  تو دله مامانی هستی و  توش بیاره  ولی نمیشد... هم بخاطر اینکه درگیر پایان نامم  بودم  هم زیاد حوصله ی نت و نداشتم....هم اینکه همش منتظر تموم شدنه خونه جدید بودیم که کی تموم بشه و بیایم توش راحت شرو کنم برات بنویسم که ٢ ماه شد ...
15 ارديبهشت 1392

10 ماهگی هم پرررر

شیرین عسله مامان دیگه زیاد وقت نمیکنم وبلاگت و آپ کنم چون واقعا دیگه  وقت کم میارم و اصلانمیشه به هیچ وجه شما خوشجل و تنها گذاشت. ماهان نفسی مامان دیگه داره مردی میشه برا خودش.فدای مردونگیت بشم اینروزا خیلی دوستداری بایستی از هر چیز و هر کسی میگیری تا سرپابشی. بعدش هم رو سر انگشتای پات می ایستی و یواش یواش تاتی تاتی  میکنی..البته فعلا باکمک .. عاشق سر زدن شدی اونم با سرعت و زوری عجییییب...  ده ده  بابا انهه مه مه بیدو ابو جیییز  یا بزبون خودت تییییز و قشنگ میگی اونم وقتی من میگم که ماهان نه نه جیزه... جیگره مامان تواولین روزاز١١ماه زندگیش کوهنوردی (عیینالی) رفته بود ا...
7 ارديبهشت 1392

تفلد با تم میکی موس ماهان جون

ماه من بالاخره یه تفلد تقریبا کوچولو تونستم برات بگیرم عزیزم...  تصمیم گرفتم تم تفلدتم میکی موسی باشه که امیدوارم در اینده عکساشو ببینی و  خوشت بیاد ونگی مامانی چرا کم گذاشتی برا تفلد یکسالگیم...البته بهتر ازینهم میشد ولی بنا بدلایلی که بعدا میگم بهت نشد نفسم ولی باز همه سعیم و کردم خوب باشه....دوست دارمممم    نفس مامان عکسای تولدت هم نمیدونم چجوری پاک شدن ار دوربین خودمون  ولی چنتاشو فعلا میذارم  تا از بقیه که گرفتن هم جمع کنم بزنم وبلاگت درضمن تولدت خونه باباجون بود که خیلی هم خوش گذشت ..ایشالا تفلد صدسالگیت عزیز دل مامان... اول از کارت دعوت و تقویم امسالت شرو ...
7 ارديبهشت 1392

13 ماهگی آقا ماهان...

عشق مامان اینروزا داره تلاش میکنه قدماش و بهتر  ومحکمتر برداره... دیگه بلبل زبون شده و عین طوطی هرچی بگیم و تکرار میکنه...فدای زبونت بشم نفسم که خییلی  ورووجک و خوردنی شدی ... لغتنامه ی  اقا ماهان اینروزا  : مامان..بابا..جیییز...کیییش...نهههه...مه مه....آبههه...وخیلی کارای خوشمل دیگه مثل دست  دسی های بامزه..نانای های بموقع و بیشتر موقع شنیدن اهنگای وسط اخبار و پیام بازرگانی و زبون  در اوردن و خجالت کشیدنای الکی.... خخخ گفتنات و با کلک قند خوردنای یواشکی...ازپ له بالارفتن هم که نگو عاشقشی.. اینم چنتا عکس از شیطنتای ماهانی تو ١٣ ماهگیش...   عکسا تو ادامه ...
7 ارديبهشت 1392

اولین شهربازی.....

دون دون مامان تو روز تفلدش برا بار اول رفت شهربازی  وای که چقد خوشش اومده بود مامان هم قول داد  حداقل ماهی یبار ببرتش اونجا... باور نمیکنین عکسامو ببینین چقد ذوق کرده بودمممم...                                 ...
3 ارديبهشت 1392